شعر و ترانه

ترانه‌ای متفاوت برای آزمودن ظرفیت‌های ترانه‌ی فارسی

مدتی بود که شیفته‌ی آهنگ „Her room“  از گروه بریتانیایی Tiger Lillies  بودم. برای من تصویرهای متنوع موجود در ترانه که به ذهن من همراه با تصور ترانه‌سرا در وضعیتی ایستاده خارج از اتاق دختر بود بسیار شگفت‌انگیز و جادویی بود. از این رو تلاش کردم تا با حفظ لحن، موقعیت و معنای ترانه دست به بازآفرینی آن در زبان فارسی بزنم و این سه را بگونه‌ای انجام دهم که محصول نهایی قابل اجرا بعنوان یک اثر موسقیایی باشد. بعدها به همراه یکی از دوستان موزیسین‌ام این ترانه بصورت پایلوت به همراه گیتار اجرا شد و محصول نهایی بسیار دلنشین و از نظر موسیقیایی بسیار متفاوت بود. با این حال تا به امروز این ترانه مجال بروز حرفه‌ای بصورت یک ترک ضبط شده را نداشته است و همچنان اجازه‌ی استفاده از آن نزد من محفوظ است.

People with cigarettes
Singers with violets
Some who have no regrets
In her room
Men with no hair
Girls in their underwear
Boys who are debonair
In her room
In her room, in her room
In her room, in her room
In her room
Where are the fun times?
Where are the rum times?
Where is the sunshine
In her room
Looking for dog-ends
Picking up her friend
Looking for the end
In her room
In her room, in her room
In her room, in her room
In her room, in her room
In her room
Found her beat black and blue
With the words, “I love you”
Tattooed in rouge
In her room
In her room, in her room
In her room, in her room
In her room, in her room
In her room

خاکسترای ابر و سیگار
لاشیای بیکار و بی عار
ستاره های پرطرفدار

دور همی توی اتاقش

پارتیای دیر شبونه
دخترای بی آشیونه
جنتلمنای شیک خونه

دور همی توی اتاقش

دستی که توی جیب ماسید
تنهایی با یه دنیا لاسید
یه عالمه خاطره پاشید

دورهمی توی اتاقش

دنبال حادثه، تباهی
گریز به راه اشتباهی
آدمای گیج سیاهی

دور همی توی اتاقش

کبود و زخمی یه رویا
روی تنش با رُژِ تنها
«!نوشته بود: «دوسِت دارم ها

دور همی توی اتاقش
توی اتاقش
توی اتاقش


‌در برهه‌ای از زندگی‌ام در سال 2014 که مصادف با اولین سال زندگی‌ام در آلمان بود تصمیم گرفتم تا برای رضا یزدانی- خواننده‌ی پاپ/راک ایرانی- سه ترانه بنویسم و آنها را به امید اجرا بدست او برسانم. هرچند که ترانه‌ها توسط او اجرا نشد اما با توجه به اینکه پشت این سه ترانه شوقی نهفته بود تصمیم به انتشار آنها در اینجا گرفتم. به بخش عمده‌ای از آنها با خرد امروزه‌ام نقد جدی دارم اما از آنجا که نثر موزون هیچگاه نقطه‌قوت من نبوده و همیشه ترجیح داده‌ام برای بیان شاعرانه محدود به وزن و قافیه نباشم، ثبت این آثار برایم مهم و ارزشمند هستند

زخمِ باور

منو جا گذاشتی توی این کلبه‌ی وحشت
سرِ دور شدن داشتی و رفتن تو سرت بود
تن غمزده ام گوشه ی دیوار فرو ریخت
رسیدی ته دنیا و دلم منتظرت بود
شب و له لهِ سیگار و تب و پای پیاده
من و نیمکت خالیِ هر وقت و همیشه
تو هر ثانیه ام حاضر و هر لحظه جدایی
فراموش نمیشی و نمیشه که نمیشه
لبم رو لب فنجون و بخاری که نفس باخت
اتاقی که خیالم رو در آغوش کشیده
پتو سرد و دلم درد و سرم منگ و قفس تنگ
قفس دیگه قفس نیست پرنده که پریده
کجا دل بکنم از تن مرطوب خیابون
تموم می شم و این راه تمومی که نداره
قدم میزنی رد میشی و کم میشی از اینجا
هزار سال تحمل که تورو باز بیاره
تو رفتی و رد بهت به پیشونی آینه
و اندوه نگاهی که به جا پای تو دوخته
در و پنجره بی تاب شد ازلحظه شماری
دل خالی قاب و همه عکسایی که سوخته
دم گرم یه داغه که نشسته توی سینه
تِمِ گنگِ یه حسرت به تن زخمی باور
پر از وسوسه و شور کنارم تو نشستی
یه پایان دروغی تو دلِ پرده ی آخر

آخر جاده

از لحظه رفتن هوا دم کرده از گریه
دیدار کوتاهه دلم می گیره آهسته
تصویر تو وقتی برای اخرین باره
می پیچه تو گوشم که این پایان این راهه
چشم توی چشم و اشکی که نمی سُره
تو می بُری از من ولی این دل نمی بُره
تشویش هر لحظه و بارونی که یک ریزه
تصویر تو جا مونده تو قابی که رو میزه
دیوار دورم حلقه می شه تا که جا داره
نایی نمونده نیستی و این شب چه غم باره
از من نشونی بود اگه حالا یه آواره ام
چشم از روی عکست یه لحظه بر نمیدارم
برگرد راه رفته رو آغوش من بازه
تا عطر هر روزت هنوزم خاطره سازه
در انتظار شب تمام روزو تب دارم
توی تشنج هام مدام این عشقو می بازم
حالا یه عمره این مسافر ساک رو دوشه
آشوبه تو قلبش ولی لب هاش خاموشه
با دلهره سالای دردو بی تو سر کرده
توی دلش میگه چه خوب میشه که برگرده…

ماهی ته تنگ

روی تخت ولو
آسمونم یه سقفِ تنگ
بدون ماه
با سری که منگِ منگ
بدون تو
این شبا همیشگی تر از هنوز
دوای من
مرور یک خاطره روز به روز
جهنمه زندگی
روی ریتم مرور تو
دلم گرفت
اشک و آه بی حضور تو
یه پنجره به شهر
به حس عابری که خسته بود
تلاطم صدای من
توی گوش هایی که بسته بود
جنون زده به سر
توی این اتاق دلگیرو گنگ
مثل اون ماهی ام
که غمزده نشسته توی عمق تنگ
ُفاجعه است که نیستی و
زیر آوارِ بغض نفس نفس
درِ چهارمیخ و من
پرنده ای که دل باخته به دل قفس…

Scroll to Top